* رابطه مرحوم حجازی و پسرتان امیر ارسلان خیلی صمیمانه بود، امیرارسلان این روزها چه شرایطی دارد؟
- شب اول من به او چیزی نگفتم چون همه چیز را تو خودش میریزد. امیرارسلان امکان ندارد گریه کند. این روزها در خانه راه میرود و شعارهایی که در مراسم میدادند را میخواند و میگوید: واقعا بابا ناصر دیگر نمیآید؟" چند شب قبل هم به مادرم گفته بود: دوست ندارم الان بمیرم، دوست دارم مثل بابا ناصر اسطوره شوم بعد بمیرم. شرایط ما این روزها اصلا خوب نیست و فضای خاصی بر خانه ما حکمفرما است. امیرارسلان از این موضوع ناراحت است و میگوید: چقدر گریه میکنید؟ بس کنید. اتفاق جالبی که افتاده این است که امیر ارسلان میگوید دیگر نمیتواند مصاحبه کند چون این اواخر هر وقت با پدرم صحبت میکردند با امیرارسلان هم صحبت میکردند. پس از فوت پدرم تا 2، 3 روز من امیرارسلان را ندیدم و موضوع فوت مرحوم پدرم را همسرم را به او گفت. سعید و امیرارسلان یک سری حرفهای مردانه با هم دارند. امیرارسلان همان شب اول وقتی چهره سعید را دیده بود فهمیده بود چه اتفاقی افتاده است. او جلوی سعید هیچوقت گریه نمیکند اما آن شب از پدرش اجازه گرفته بود که گریه کند. همان لحظه بغض و گریه کرده بود.
* به نظر شما ناصر حجازی چرا اسطوره شد؟
- به خاطر صداقتش، این مردمی که من دیدم، اکثر آنها اهل فوتبال نبودند. بعضی از دوستان من فوتبالی نیستند اما مثل همان مردم در مراسم شرکت کردند. بابام همیشه طرف مردم بود. خیلیها دوست دارند حرفهایی که پدرم میزد را بزنند اما شهامتش را ندارند و همیشه مصلحت را در نظر میگیرند اما بابام هیچوقت اینطوری نبود. البته اگر قرار است در ایران زندگی کنی، همین رفتار را باید داشته باشی و مصلحت را در نظر بگیری اما یک درصد هستند که حرف دل مردم را میزنند و شهامت گفتن چنین حرفهایی را دارند که همان یک درصد اسطوره میشوند.
* بزرگترین درسی که از پدرتان گرفتید، چه بود؟
- من مثل پدرم هستم. ایشان زیر بار حرف زور نمیرفت و من هم همینطور هستم. من دروغ نمیگویم و از دروغ گفتن نفرت دارم چون پدرم هم همینطور بود. پدرم همیشه به خودش میرسید و خیلی خوب زندگی میکرد. چنین آدمی چرا باید در سن 62 سالگی فوت کند؟ پدرم از غصه اینطوری شد. همیشه میگفت دوست دارم تا 70 سالگی عمر کنم اما در 62 سالگی فوت کرد.
* میگویند شما از امیر قلعهنویی دلخور هستید؟
- بله، صددرصد دلخور هستم. آن شبی که این آقا به برنامه 90 رفت خیلیها با من تماس گرفتند. من آن شب برنامه 90 را کامل دیدم و خیلی حالم بد شده بود. از روزنامهها تماس گرفتند که جوابش را بدهم اما گفتم بعدا صحبت میکنم. من میگویم اگر ایشان میخواست خاطره تعریف کند 3 روز زودتر تعریف میکرد تا بابام زنده باشد و جوابش را بدهد. اگر آن موقع میگفت بابای من هم جوابش را میداد. قلعهنویی خیلی ادای مسلمانی دارد اما اگر مسلمان است درست نیست پشت سر مرده حرف بزند. این حرکت ایشان خیلی زشت بود. این آقا دیگر اسم پدرم را به زبان نیاورد. من از ایشان خواهش میکنم دیگر اسم پدرم را به زبان نیاورد چون پدرم در آن دنیا هم ناراحت میشود که کسی مثل قلعهنویی اسمش را به زبان بیاورد. رضا صادقی یک آهنگ دارد که میگوید: "واسه شیر خسته موش هم یلی میشه و میغرد" آن شیری که در این شعر میگوید شیر خسته است اما پدرم دستش از دنیا کوتاه است و خوب نیست پشت سر ایشان حرف بزند. اگر ایشان دوباره اسم پدرم را بیاورد جوابش را میدهم. همین آقا حاضر است تمام ثروت و افتخاراتش را بدهد و یک هزارم محبوبیت پدرم را داشته باشد. ایشان حتی به مردم پدرم هم حسادت میکند. آدم از پرسپولیسیها انتظار نداشت اما علیرضا حقیقی از مادرم اجازه گرفت و با پیراهن پدرم بازی کرد. بقیه بازیکنان پرسپولیس هم با پیراهنهایی که عکس پدرم بود وارد زمین شدند و خود علی دایی هم مشکی پوشید و در استادیوم حاضر شد اما این آقا حتی در خاطرهای که تعریف کرد هم خودش را بالا برد چون کمبود دارد و پشت سر مرده حرف میزند اما مردم فهم و شعور دارند و خوب قضاوت میکنند. به خاطر اینکه قلعهنویی در مراسم پدرم نبود هم از ایشان تشکر میکنم چون پدرم خوشحال شد که ایشان در مراسش شرکت نکرد. من فقط درد دل کردم چون مردم خودشان خوب میفهمند و تمام مسائل را تحلیل میکنند.
* حرف پایانی؟
- اول از مادرم تشکر میکنم که در این مدت خیلی زحمت کشید. از خالهام خیلی ممنونم که کنار مادرم بود و زحمات زیادی کشید. بعد از آنها از همسرم ممنون هستم که واقعا در این مدت خیلی اذیت شد و زحمات زیادی کشید. از تمام مردم ایران صمیمانه ممنون و متشکرم که خیلی لطف داشتند و با جان و دل کنار ما و مرحوم حجازی بودند. خودم باور نمیکردم که اینقدر صمیمانه بیایند. فقط دوست دارم پدرم به خوابم بیاید و بگوید لحظه آخر چه حرفی میخواست به من بزند.
بخش ورزشی تبیان
منبع: ایپنا